دیشب افتادم به جان سبد گل شیشه ای (هدیه روز مادر ) گلهای سرخش در پایان عمر بودند . خالی کردم . شستم . سنگریزه های ظرف کف را تجدید و احیا نمودم . هرآنچه گل مصنوعی در خانه این طرف و آن طرف بود میان سنگریزه های رنگی فرو نمودم .تنبدیل به یک محفظه شیشه ای جدید شد با عمری ماندگار درست مثل زندگی که می توان از نو ساخت . شاید بهتر از قبل . دیروز سالمرگ فروغ فرخزاد بود . مرگی دلخراش و ناباورانه آن هم در عنفوان جوانی ! چه یادگارهایی برایمان گذاشت و رفت !!افسوس
دیشب ساعت از دوازده گذشته بود که با زنگ تلفن خانه دومتری پریدم !! پیش شماره شهر اهواز بود .یک تماس اشتباهی !! این شد که اجبارا 50 صفحه کتاب خواندم تا مجدادا به حالت نرمال بازگشتم . خوب وقتی انسان عزیزان سفرکرده داشته باشه آن ساعت از شب ناگهان گرفتار افکار منفی میشود!! .طبیعیست شما تا چه حد در قبال عزیزانتان احساس مسئولیت می کنید ! آیا زمان گرفتاری مرهمی بر غم هایشان می گذارید یا سرکوفت و سرزنش از شما می شنوند !؟ به خاطر می آورم .
درباره این سایت